نیوگرافی؛ زندگینامه بعضیها: تورنومنت مصیبتها
در نیوگرافی این هفته آش بینمکی بارگذاشتیم که بیا و ببین. از ضربه فنی کردن ویدئو گیم وطنی بگیر و همینجور بیا بالا تا برسی به چند تن از سلبریتیهای گمنام ایرانی.
در فصل تاریک روزگاریم. پرچمها سیاه و تن مردم لباس سیاه و همه رو سیاه و هوش هم هوش سیاه؛ روزگار از همه تیرهتر. زندگی جماعتی را ضربه فنی میکند وقتی شب تاسوعا ظهر عاشورا میشود و قصه ما به «سر» میرسد. بیایید کمی با خودمان صادقتر از گذشته باشیم؛ آشی که در نیوگرافی این هفته برایتان بار گذاشتهایم حسابی بینمک است، اما پرملاتتر از هر زمانی به نظر میرسد. میخواهیم داستان شاخ غول شکاندن جماعتی از هنرمندان وطنی را برایتان بازگو کنیم؛ خودتان میدانید کدام شاخ و کدام غول را میگویم. امثال ما نویسندههای مجازی جوانتر که بودیم (جان شما سنی ندارمها، اما مو در این بادیه سفید کردهایم) مصداق یک بز نر یا ماده در چمنزار مجازی میچریدیم و برخلاف امروزیها، هر روز در فرهنگ و فهم اجتماعی لول آپ میگردیدیم. زندگیمان شبیه به یک ماد خسته کننده از دنیای GTA شده بود؛ با این تفاوت که آنتی چیت بسیار پیشرفتهتری داشت. اینطور نبود که چهارتا دکمه فشار بدی و چند صد دلار تو حسابت باشه. به جان شما اگر سوژههای این نیوگرافی نبودند، ما به زحمت ویدئو گیم را میشناختیم و چنین جنونآمیز، عاشقانه در راهش قدم میگذاشتیم. این نیوگرافی ادای دینی به تمام کسانی است که جایگاه رسانه فارسی زبان و گوشهای از فرهنگ ناچیز ویدئو گیم در کشورمان را مدیون و متشکر از آنهاییم.
بگذارید از خودمان شروع کنیم. باور کنید یا نه زندگی تک تک ما نویسندههای مجازی در نوع خودش درام تلخ و تاریکی است. امثال ما نویسندههای مجازی، از تک تک خبرنگارها گرفته تا سردبیر مفلوک گیم شات، همه و همه جوانتر که بودیم وقتی خطاب به پدر بزرگوار یا مادر محترم خانواده میگفتیم عاشق گیم و سینما شدهایم و میخواهیم تبدیل به فعال این حوزه شویم، ضمن آن که سه شب غذا خبری نبود پدر خانواده آر پی جی به دست مصداق فیتالیتیهای مورتال کمبت جوری کبودمان میکرد که با بادمجان قابل مقایسه نباشیم؛ مادر گرامی هم از پشت صحنه با صدایی شبیه به کاراکتر زئوس در خدای جنگ که انگار به ورزشگاه آزادی آمده، مدام تکرار میکرد «Finish Him»! یعنی تو چنین دوره و زمانهای ما رشد کردیم و به اینجاها رسیدیم. اصلا انگار سرنوشت ما این بود که ساعتهای طولانی روز را دست اندر دماغمان کرده، محتویات را گوله کنیم و به در و دیوار بکوبیم. کمی که شاخ میشدیم یک گوشی موبایل دستمان میدادند تا در محله چرخی بزنیم و به ایها ناس بگوییم «ما هم آره». تازه اگر در آن دوره روی کامپیوتر خانگیتان GTA San Andrias پانزده فریم میگرفتی گولاخ مجازی خطاب میشدی. اصلا آنهایی که روی تبلتهای زپرتی دهه هشتاد انگری بردز میزدند، عملا به عنوان قشر مرفع و بی درد جامعه محسوب میشدند. چنین گرگ بارون دیدهای هستیم ما برای خودمان.
من و ما و امثالهم تارزانگونه از دل گیمنتها رشد کردیم و به خود که آمدیم متوجه شدیم یک دل نه صد دل روانی گیم و تشکیلاتش شدهایم. به خاطر میآورم که در خانه دو جفت لباس نبود، اما یک کمد پر از فیلم و بازیهای کلاسیک داشتیم. یک کمد فرهنگ و شعور، یک کمد داستان و درام فراموش نشدی، یک کمد خاطرات کودکی و یک کمد زندگی. ما که هنوز هم در دل مصیبتیم و اتفاقا ماه هم ماه مصیبت است و ملت عزادارند؛ کاش کمی هم به حال خود عزاداری کنند. به حال آن فرصتهای از دست رفته، آرزوهایی که تصورکردنشان اکنون خاطره است و تمام آن رویاهای کودکی، همه و همه حالا به ضیافت یک شعر میرود که میگوید:
بسی رنج بردم در این سال سی *** عقب پاره کردم در این پارسی
به فرهنگ ملت مروری دگر *** نمودی، چپاندی تو شوری دگر
مصیبتگرایی چو تو کس ندید *** ز کله نیامد مغزی پدید
چنان خلق کردی رسانه ز خود *** سَرها همه شوت و مغزها نخود
که گویی چرند باشد درست *** همان طور که مادر بزایید نخست
امان چنان چه گفتیم و یحتمل در جریان هستید، این نیوگرافی در خصوص اهل دلان حوزه سرگرمی وطنی است. در آن دوره و زمانهای که ملت به سان یک مرده متحرک، زنده بیتحرک بودند، امثال متین ایزدی سمبل برای خودشان تبدیل به سمبلی شده بودند. آن دوره رسانه هویت ویدئو گیم را روی ترازو وزن هم نکرده بود و امثال ما نویسندههای کنونی در سایتهای همسایه اسپم به خورد سردبیرها میدادیم (بالاغیرتن به گوش سردبیرمان نرسد). اوج افتخار ما این بود که در لا به لای مقالات چپ اندر قیچی ملت نظری داده و چندتایی لایک نصیبمان شود. خدا نمیآورد آن روزی را که نویسنده مطلب در جوابمان چیزی بلغور میکرد؛ پسفردای آن روز دیگر جواب سلام ملت را هم نمیدادیم. هنرمند را که شناختیم به سان فیلمهای بالیوودی مسیر زندگیمان تغییر کرد. اسپمر دیروز تبدیل به مشتاق و دیوانه ویدئو گیم شد. متین ایزدی که او را به سختی میتوان تنها یک نویسنده دانست، تقریبا همه ریتمه نوشته است. از رمان «ماجرای غریب و غم انگیز یک قاچاقچی در قشم» بگیر و همینجور بیا بالا تا برسی به بازینامه نویسی در «گرشاسپ: معبد اژدها» و اصلا همین خروس جنگی خودمان. یعنی اگر ما در میان سازندگان وطنی یک چشمه فهم و درک از هنر داشته باشیم، همین متین ایزدی خودمان نامزد دریافت لقب مذکور میگردد. فرهنگ برخورد با ویدئو گیم در کشورمان وضعیت وخیمی دارد؛ بر منکرش لعنت! اما چشم و گوشهای ما دلباختهها به امثال همین متین ایزدی است که افسار آینده صنعتمان را به سان یک کوجیمای وطنی بر دست گرفته و موفقیت را همینجور شخم بزند و برود جلو. این که آن روز را میبینیم یا خیر نمیدانم، اما میدانم مسیری که متین ایزدی و امثالهم در آن قدم برداشتهاند پیروان دست و پا قرصی داشته و خواهد داشت. ما که نویسندهایم و فقط میتوانیم بر سر آثار وطنی و غیره و ذالک غُر بزنیم که واه واه چرا گیم پلی اونجوریه، ایش ایش چرا کاراکترش کجه و… خدا به سازندهاش صبر دهد.
یک مینی حمایتی هم میتوان از متین ایزدی به عنوان نویسنده رمان «ماجرای غریب و غم انگیز یک قاچاقچی در قشم» کرد. رمان مذکور یکی از جدیدترین آثار متین ایزدی (و البته اولین رمان چاپ شده از او) به شمار میرود که تمی ماجراجویانه دارد و وی اذعان داشته است که این کتاب، فضایی غریب به مجموعه Uncharted و Tomb Raider خلق کرده و به با فرهنگ جنوب کشورمان پیوند داده است. کتاب «ماجرای غریب و غم انگیز یک قاچاقچی در قشم» قطعا برا دوستداران ویدئو گیم گزینه خوبی محسوب میشود که شما میتوانید آن را به سبد خرید خیالیتان اضافه کرده و در فرصت مناسب مطالعه کنید.
اما متین ایزدی تمام ماجرا نیست. درست است که به عنوان یک نویسنده از او یک سمبل و الگو ساختهایم و به یقین بخشی از رسانه سرگرمی مدیون متین ایزدی و فعالیتهایش خواهد بود و هست، اما در لیست سازندگان وطنی نامهای پرتلاشی به چشم میخورد. از سازندگان بازی ارتشهای فرازمینی بگویم؛ همان نامهایی که هیچوقت از آنها نشنیدیم و جایی ندیدیم که در گوشهای از مقالاتمان تشکری نثارشان کنیم. ممنون از تمامتان که انقلابگونه سطح توقع ما از ویدئو گیم وطنی را بالا بردید و مرسی؛ مرسی از اعضای استودیوی راسپینا که عاشقانه چشم به درگاه وب دوختهایم تا ساخته جدید شما را در قاب تصویر ببینیم. اما در این میان ارتشهای تکنفره هم داریم. مهدی فنایی از آن دسته نامهایی است که رسانه فارسی زبان با احترام کامل باید آن را قرائت کند. بله! فکر کردهاید فقط موقع گفتن «هیدئو کوجیما» میبایست «استاد استاد» کنید؟ خون غربیها و شرقیها رنگیتر است؟ اصلا تا به حال از خود پرسیدهاید اگر امثال کوجیما را ما گنده نمیکردیم و شرقیها او را سمبل نمیکردند، امروز Metal Gear Solid و Death Stranding داشتیم؟ بله! تا یک جایی سازنده میتواند قدم بردارد، از آن نقطه به بعد وظیفه مخاطب است که دست او را بگیرد و به جایی که لیاقتش را دارد بکشاند. برای ما از داستانها و شعارهای «بازیهای برتر به زبان فارسی» نگو، قبل از آن که نسخههای کرکی بازیهای وطنی را روی سیستم خانگیات ریختهای و شب جمعهها کنار رفقا صفا میکنید. استاد مهدی فنایی که البته هیچگاه موفق به خلق هنر هشتم در بازیهایش نشد، اما یک تنه گیمپلی و شخصیت و داستان و فیلان و بیسار خلق کرد. برایم فرقی ندارد که استاد فنایی تا کجا مسیرش را ادامه میدهد و تا چه اندازه موفق به جهانی شدن میشود، همین که خودم گوشهای از واژه «حمایت» باشم برایم کفاف میدهد. 41148 نام یکی از شاخصترین ساختههای مهدی فنایی است که اگر چه با مدیومهای هنر هشتم کمی فاصله دارد (و این موارد هم احتمالا از شناخت و دانش پایین نسبت به غربیها نشأت میگیرد) برای ما حکم یک قدم بزرگ را دارد. یک گام قابل احترام و سستودنی که اینجانب با افتخار از آن حمایت کردم و احتمالا در آینده هم خواهم کرد.
مهدی فنایی هشت سالی میشود که در حوزه ویدئو گیم فعالیت دارد و اگر چه به عنوان یک سازنده مستقل توانایی خلق ساختههای بزرگ را ندارد و احتمالا پروژه تولید بازی «سرزمین رویا» هم متوقف شده است، اما همچنان برای ما حکم فرشته نجاتی را دارد که دستهای گلآلود صنعت ویدئو گیم، آن هم زمانی که در گل و لای نابودی دست و پنجه میزند، گرفته و آن را زنده نگه میدارد. مهدی فنایی یکی از بازیسازان مستقل ایرانی است که برای اولین بار کلید تولید بازیهای داستان محور و اپیزودیک را در صنعت زوار در رفته ما زد. 41148 یکی از موفقترین آثار ایرانی در زمینه روایت داستان محسوب میشود که این سازنده بلند پرواز، وظیفه تولید تک تک قطعاتش را یک تنه به دوش کشید.
بگذارید ببینم از کی تشکر نکردیم. مرسی از تمام بناد ملی بازیهای رایانهای که تنها کور سوی امیدمان در نسل حاضر محسوب میشود و تنها نقطه فرهنگ و فهم در رسانههای تصویری به شمار میرود. مرسی از فیتالیتیهای پدر گرامی که ما را برای ادامه دادن مشتاقتر کرد و ممنون از حمایتها نکرده مادر که مسبب انگیزه گرفتن ما برای برداشتن گامهای بلند در آینده شد. صنعت ویدئو گیم اگر روزی سعادت را ببیند، آن روز است که خانواده و فرهنگ جامعه دستهایش را بالا میبرد و محکم به سرش میکوبد. ما برای آن روز لحظه شماری میکنیم و در این مسیر به امثال متین ایزدی و مهدی فنایی نیازمندیم. یک عذرخواهی هم بکنیم از کسانی که لیاقت حضور در این نیوگرافی ویژه را داشتند و نویسنده مفلوک مطلب نامشان را فراموش کرد. عذر خواهی کنیم از تک تک نامهایی که در پشت صحنه است و برای موفقیت ما تلاش میکند. و بگذارید انتقادی کنیم از سرویس بازار و سازندگانی که هنر هشتم را به دید منبع درآمد دیدهاند و بدانید که اگر ما در ده سال آینده یک قدم هم بر نداشتهایم، دلیل و مسببش مشخص است و مخاطب ایرانی حق دارد که یقه شما گرفته و جر دهد (نویسنده اعصاب ندارد). قربان آن بندهخدایی که همین الان در پشت صحنه زیرلب زمزمه میکند «بابا باقالی بیا برو قیمت پیازو بچسب. واسه ما شعار نساز». درحال حاضر معضل اینجانب قیمت آدامس خرسی است که بقال سر کوچه موقع فروختنش قیافه میگیرید؛ پیاز کیلویی چند عمویی؟ و دم تک تک مخاطبین گیم شات هم داغتر از قرص خورشید که وقت گرانشان را صرف خواندن نیوگرافی این هفته کردند و امید است که تلنگری بوده باشد بر ماتحت شریفتان. مانند همیشه تلوزیون روزگارتان رنگی، اما صورتتان تا ابد رو سفید.
تهیه شده در :گیم شات
نوشته نیوگرافی؛ زندگینامه بعضیها: تورنومنت مصیبتها اولین بار در گیم شات پدیدار شد.