ده فیلم تاریخ سینما، با مضمون “فرد در برابر سیستم”
داستان هایی با مضمون شخص در برابر سیستم بارها و بارها در عالم سینما به کار گرفته شده به نحوی که این مضمون به یک ژانر فرعی تبدیل شده است. تماشای فیلمی که داستان آن مربوط به قد علم کردن شخص یا گروه کوچکی در برابر یک سیستم بسیار بزرگ تر و قدرتمندتر است بسیار جذاب و لذت بخش به نظر می رسد، چه نتیجه این تقابل پیروزی برای شخصیت قهرمان داستان و چه سرنوشتی فاجعه بار و دردناک باشد. چنین مضمونی باعث می شود که مخاطب با شخصیت قهرمان فیلم همزادپنداری کرده و شیفته او شود زیرا او یا آن ها شخصیت هایی هستند که علیه یک نابرابری یا ظلم شورش کرده و با دشواری های غیرقابل باوری روبرو می شوند که خیلی زود ما را مشتاق تماشای سفر ماجراجویانه آن ها خواهد کرد.
اگر این سفر پرماجرا با پیروزی همراه باشد بدون شک برای مخاطب نیز تجربه ای الهام بخش خواهد بود. در طرف مقابل اگر شخصیت قهرمان فیلم در نهایت در برابر سیستم زورگو و قدرتمند زانو بزند، آرزوها و تلاش هایش به هدر رفته و این موضوع برای مخاطب بسیار ویرانگر خواهد بود. اینگونه فیلم ها حتی می توانند الهام بخش مخاطبان باشند. هر چه باشد کمتر کسی یکه و تنها در برابر سیستمی قدرتمند می ایستد و عدالت را فریاد می زند. بدین ترتیب در ادامه این مطلب می خواهیم بهترین فیلم های تاریخ سینما با مضمون ایستادگی شخص در برابر سیستم را به شما معرفی کنیم.
هشدار اسپویل: پیش از شروع این فهرست بابت اسپویل کردن بخشی از داستان هر کدام از فیلم ها که چاره ای جز آن وجود ندارد از شما خواننده عزیز عذرخواهی می کنیم و در این باره به شما هشدار می دهیم.
۱۰- نیمروز (۱۹۵۲)
شخص: مارشال ویل کین، کلانتر هادلیوایل
سیستم: اغلب مردم شهر و حتی معاونانش. همچنین فرانک میلر و دار و دسته یاغی او
درگیری: در فیلم «نیمروز» یا «ماجرای نیمروز» (High Noon) سیستمی که شخصیت اصلی داستان در مقابل آن می ایستد، در کمال ناباوری همان مردم شهر هستند با این وجود آن ها در مقابل کلانتر قرار نمی گیرند. به جای آن، آن ها برای حفظ امنیت و ثبات شهرشان از همکاری و پشتیبانی کلانتر شهر خود شانه خالی می کنند. هتل دار و صاحب کافه شهر هر کدام نگران کسب و کارهای خود هستند. فرانک در هر دوی این مکان ها دوستانی دارد که وجود او را برای این کسب و کارها و صاحبان آن ها سودآور کرده است. از این رو، این دو از اخراج کردن فرانک از شهر و تحویل دادن او به قانون توسط کلانتر شهر متضرر خواهند شد.
به همین دلیل آن ها دستکم کمکی به کلانتر نمی کنند. در یکی از صحنه ها بین صاحب کافه و کلانتر پس از این که کلانتر صدای او را هنگام مسخره کردنش در تصمیم گیری برای مقابله با فرانک می شنود درگیری کوتاهی رخ می دهد. بعد نوبت به معاونان کلانتر می رسد که اگر چه در ابتدا قول همکاری می دهند اما در ادامه به دلیل ترس از لطمه خوردن به اعتبار و آبروی شهرشان پشت او را خالی می کنند. حتی هرب که داوطلبانه قصد کمک دارد نیز در لحظات آخر به دلیل ترس کلانتر را تنها می گذارد. در نهایت تنها یک مرد در برابر گروهی متشکل از ۴ نفر قرار می گیرد که نمی توان آن ها را یک «سیستم» در معنای خاص آن تلقی کرد اما میزان قدرت و ترسناک بودن این سیستم قابل توجه است.
بعد از درگیری مسلحانه این کلانتر است که پیروز می شود اما نه بدون این که خود نیز زخمی شود. اما پیروزی که بدست می آید برای او افتخارآمیز نیست زیرا شهری که وی برای حفظ امنیت آن جانش را به خطر انداخته به او خیانت کرده و در لحظات سرنوشت ساز درگیری او را تنها گذاشته است. این سرخوردگی به زیبایی در صحنه ای که مردم شهر دور جنازه فرانک میلر حلقه زده اند و کلانتر نشان ستاره کلانتری خود را از روی سینه کنده و با نگاهی از روی ناامیدی آن را به روی زمین پرت می کند به تصویر کشیده می شود.
۹- زندگی دیگران (۲۰۰۶)
شخص: نویسندگانی مانند جرج دریمن و پل هاوزر که از رسانه هنری سینما برای نقد سیاست های جمهوری دموکراتیک آلمان تحت پشتیبانی اتحاد جماهیر شوروی در دهه ۱۹۸۰ استفاده می کردند. اما شخصیت تنهای اصلی داستان فیلم «زندگی دیگران» (The Lives Of Others) سروان گرد ویسلر از سرویس امنیتی آلمان شرقی با عنوان «اشتازی» (Stasi) است که به تنها شخصیت اصلی در مقابل سیستم در این فیلم تبدیل می شود.
سیستم: سرویس امنیتی آلمان شرقی (اشتازی) که پیش از سقوط دیوار برلین بر بخش شرقی این شهر حکومت می کرد و هدف اصلی آن ها دانستن همه چیز در مورد همه ساکنان این بخش از شهر برلین بود.
درگیری: مانند بسیاری از دیگر فیلم هایی که مضمونی مشابه دارند، «زندگی دیگران» نیز در مورد سرویس امنیتی مخوف آلمان شرقی موسوم به اشتازی است که در دولت کمونیستی تمامیت خواه و اقتدارگرای آلمان شرقی قصد دارد همه چیز را در مورد فعالیت ها و حتی افکار شهروندانش بداند. برای بدست آوردن این اطلاعات، پلیس امنیت از طریق جاسوسی کردن و تحت نظر گرفتن افراد بدون اطلاع و رضایت آن ها تا به کارگیری تکنیک های غیرانسانی و غیراخلاقی مانند شکنجه روحی روانی برای گرفتن اعتراف از مظنونین، هیچ حد و مرزی برای خود نمی شناسد.
اما در این میان نویسندگانی بودند که جرأت نوشتن داستان هایی با مضامین این فعالیت ها برای مقابله با سرکوبگران را داشتند و این فیلم از روی ماجرای یکی از همین نویسندگان ساخته شده است. تمام فیلم می توانست بر روی این ماجرا و به خصوص جرج دریمن متمرکز باشد اما تمرکز اصلی این فیلم بر روی شخصیت سروان اشتازی، گرد ویسلر است. هیچکس باور نمی کند که یکی از اعضای اشتازی، افسری چنین وظیفه شناس و دقیق، چنین مصمم و چنین کارآمد بتواند تغییر رویه داده و بعد از تکانی سخت از درون، علیه سیستم حکومتی که خود سال ها برای آن کار کرده وارد عمل شود. جالب این که این اتفاق شگفت انگیز در طی عملیات جاسوسی او از دریمن رخ می دهد. او موفق می شود از کوچکترین جزییات زندگی شخصی و هنری دریمن مطلع شود.
این مرد سنگدل و محکم که روزگاری از افکار مدرن و روشنفکرانه هنرمندان بیزار بود اکنون تغییر شگرفی کرده، کتاب می خواند و به موسیقی های فاخری که همگی در خانه دریمن اجرا می شوند گوش می دهد، حتی با این موسیقی ها می رقصد. تنهایی او در مقابل روابط خصوصی دریمن با نامزدش که یک بازیگر به نام کریستا ماریا است نمود پیدا می کند که عطش و درماندگی ویسلر برای داشتن ارتباطی انسانی و شخصی به این سبک را به تصویر می کشد. حتی بعد از این که شواهدی متقن و محکم در مورد خیانت دریمن به دست می آورد، سروان ویسلر این موضوع را به اطلاع مافوق های خود در اشتازی و سرویس امنیتی دولت آلمان شرقی نمی رساند. در سراسر فیلم که نویسندگان از هنر و قلم خود برای مبارزه با حکومت مستبد حاکم استفاده می کنند، ویسلر در سکوت و خفا تمامی موانع سر راه آن ها را بر می دارد.
۸- سه بیلبورد بیرون از ابینگ، میزوری (۲۰۱۸)
شخص: مادری رنج دیده و مغموم آنجلا هایس با نام میلدرد هایس که نقش آن را فرانسس مک دورمند بازی می کند.
سیستم: پلیس شهر ابینگ. شخصیت های اصلی در این دسته شامل ویلوبی که رییس پلیس شهر است و نقش او را وودی هارلسون بازی می کند و همچنین افسر دیکسون با بازی سام راکول.
درگیری: در فیلم «سه بیلبورد بیرون از ابینگ، میزوری» (Three Billboards Outside Ebbing, Missouri) داستان در مورد مادری است که با برپا کردن سه بیلبورد بزرگ در خارج از شهر ابینگ قصد اعتراض به پلیس شهر را دارد. نارضایتی او از این است که آن ها در رسیدگی به پرونده دخترش کوتاهی کرده و یا دستکم موفق نبوده اند و به جای آن وقتشان را با موضوعات بی اهمیت تر مانند دستگیری سیاهان و دیگر اقلیت های رنج کشیده هدر می دهند. با این کار، مادر داغدار سعی در بدنام کردن دیکسون و البته بخش زیادی از مردم شهرش را دارد. حتی در ابتدای ماجرا پسرش رابی نیز او را سرزنش می کند. در صحنه دندانپزشکی، واکنش رابی جمع افکار و احساسات تمامی مردم شهر نسبت به این زن تنهاست.
رفته رفته بر مخالفان این زن افزوده می شود اما حتی بعد از این که بیلبوردهایش را می سوزانند نیز از پا نمی نشیند. در سبکی جذاب، در فیلم از او چهره ای دو رو با دو سیاست مجزا ترسیم می شود که از یک طرف سبک رفتار پلیس با اقلیت ها را مورد نکوهش قرار می دهد اما زمانی که شخصیت جیمز حمایتش را از او بیشتر و بیشتر می کند، میلدرد رفتار مناسبی با او ندارد. این فیلم به بررسی موضوع نفرت پراکنی و نژادپرستی از طریق شخصیت دیکسون می پردازد که بعدها تاثیر رفتارهای خشنش مانند آن کاری که با رد ولبی بیگناه کرده را در زندگی و سرنوشت خود می بیند. تلاش های میلدرد بی نتیجه نمی ماند و در نهایت دیکسون در پایان فیلم به کمک او می آید.
۷- راه های افتخار (۱۹۵۷)
شخص: سرهنگ دَکس از گروهان ۷۱ که وظیفه دفاع از سه مرد متهم به ترسو بودن و بزدلی را بر عهده می گیرد.
سیستم: افسران بلندمرتبه ارتش فرانسه به ویژه ژنرال ژرژ برولارد و ژنرال مایریو همراه با تعدادی از زیر دست هایش.
درگیری: در مورد فیلم «راه های افتخار» (Paths Of Glory) هیچ خبری از یک سیستم تمامیت خواه و قدرتمند نیست که سرهنگ دکس نتواند با آن روبرو شده و از طریق برهان و دلیل آوردن آن را شکست دهد. کسانی که وی در برابر آن ها می ایستد دو افسر بلند مرتبه ارتش هستند که بر تمامی بخش های ارتش تسلط دارند. جمله معروف «میهن پرستی آخرین پناهگاه آدم های پست است» توسط سرهنگ دکس در مقابل استراتژی ژنرال ابراز می شود. ژنرال بر این باور است که عشق به وطن می تواند به آسانی غیرممکن را ممکن سازد. بعدها که متهمان در مقابل دادگاه قرار می گیرند، دادستان اعلام می کند که آن ها با نشان دادن بزدلی خود پرچم فرانسه را لکه دار کرده اند. در واقع اما تمامی این صحبت ها نمایش مضحک به منظور مخفی نگه داشتن طمع ژنرال برای ترفیع درجه و اثبات قدرت خود به دیگر افسران ارتش است.
در تلاش برای مبرا کردن سه سرباز از اتهاماتی که به آن ها وارد شده، تمامی استدلالات و مدارک سرهنگ دکس توسط دادگاه رد می شود. در نتیجه این سه نفر به مرگ محکوم می شوند. دکس پس از این که می فهمد ژنرال مایریو دستور حمله خمپاره ای به نیروهای خودی در داخل خندق ها را داده سعی می کند با تهدید به افشای این موضوع، سرهنگ برولارد را وادار با تجدیدنظر در حکم دادگاه نماید. چنین اقدامی علیه نیروهای خودی اقدامی غیرقابل بخشش است که شایسته تنبیهاتی شدید است اما افرادی که در قدرت قرار دارند هیچگاه تنبیه نمی شوند. بدین ترتیب وقتی که ژنرال دکس می گوید از سرباز بودن خود شرمسار است، کلمات او تاثیری عمیق در وجود مخاطب می گذارد. پوچی حمله صورت گرفته مانند دو رویی و عدم صداقت فرماندهان بسیار روشن و واضح است.
اما حتی بعد از سخنرانی های رسای دکس و ارائه ادله و شواهد کافی و منطقی، ژنرال آن ها را نادیده می گیرد. عدالت در حق سه سرباز انجام نشده و هر سه آن ها به جوخه اعدام سپرده می شوند. بن مایه ی ضد جنگ و انتقاد از ارتش موضوعی بسیار جدید و بی سابقه در هالیوود بود که تا پیش از آن همواره با دید خوبی جنگ ها را روایت می کرد. واقعیت تاریک جنگ به نمایش درآمده در این فیلم یک تناقض آشکار در میان فیلم های جنگی آن عصر از سینما بود.
۶- پرواز بر فراز آشیانه فاخته (۱۹۷۵)
شخص: رندال مک مورفی با بازی جک نیکلسون در یکی از بهترین نقش های تمام دوران حرفه ایش
سیستم: کارکنان آسایشگاه روانی از جمله پزشکان، پرستاران و نگهبانان. اما شخصیت سختگیر پرستار راچد است که نقش منفی و مقابل مک مورفی را بازی می کند.
درگیری: داستان فیلم «پرواز بر آشیانه فاخته» (One Flew Over The Cuckoo’s Nest) که در ایران با عنوان «دیوانه از قفس پرید» شناخته می شود در مورد به چالش کشیدن حاکمیت است. مک مورفی شخصیتی است که در طول زندگی اش با قوانین شخصی خود پیش رفته است و به قوانینی که توسط دیگران تعیین می شوند عادت ندارد. بنابراین وقتی که او را از تماشای برنامه مورد علاقه اش محروم می کنند او برای آزادی خود دست به کار می شود. دیگر بیماران، از جمله بیلی، تحت تاثیر پرستار ریچد همچنان کنترل شده و وحشتزده باقی می مانند. اما تماشای تلاش ها و نبرد شجاعانه مک مورفی برای بنیادی ترین نیازهای انسانی (شادی و لذت)، حس اعتماد به نفس را در آنان تهییج می کند.
در جلسات گفتگو درمانی پرستار ریچد یا قوانین سختگیرانه اوست که بیماران را از لذت بردن از زندگیشان بازداشته و یا در معرض دستورات سختگیرانه او دچار ضعف احساسی و عاطفی می شوند، همان چیزی که ریچد به شدت خواستار آن است. این موضوع زمانی آشکارتر می شود که او بیلی را ترسانده و به او می گوید که از نقاط ضعفش به خوبی آگاه است.
اگر چه پرواضح است که بیماران آسایشگاه به چیزی فراتر از غذا و روتین های روزانه برای لذت بردن از زندگی نیاز دارند اما ریچد به شدت آن ها را محدود ساخته و غم انگیزتر این که علیرغم پیروزهای اولیه بیلی و شورشش علیه قوانین سختگیرانه پرستار ریچد، در نهایت این ریچد است که پیروز می شود و با برداشتن قسمتی از مغز بیلی آزادی او را محدود می سازد. حتی در چنین نتیجه ناخوشایندی اما مخاطب پس از دیدن فرار شخصیت سرخپوست فیلم در می یابد که شورش بیلی آنچنان که به نظر می رسد نیز بی نتیجه نبوده است.
– جی اف کی (۱۹۹۱)
شخص: جیم گریسون، دادستان نیواورلئان و تیم او
سیستم: عملاً تمامی ارگان های دولتی اعم از سیا و اف بی آی که ظاهراً در توطئه قتل رییس جمهور جان اف کندی نقش داشته اند.
درگیری: در فیلم «جی اف کی» (JFK) از یک طرف می توان جیم گریسون را در نقش کارگردان فیلم، الیور استون مشاهده کرد که با اطمینان خاطر افکار و باورهایش را در مورد توطئه قتل رییس جمهور ایالات متحده بیان می کند. بعد از این که اف بی آی، دیوید فری، مظنون اصلی گریسون را به بهانه این که هیچ رابطه ای با قتل کندی نداشته آزاد می کند و بعد از اینکه لی هاروی اسوالد، مظنون به قتل، توسط جک روبی کشته می شود، گریسون تصمیم می گیرد که دست از پیگیری پرونده برداشته و بیش از این به کاوش ماجرا نپردازد. نوعی کنجکاوی و حساسیت برای برملا کردن واقعیت ماجرا در شخصیت اول و البته کارگردان فیلم دیده می شود.
این موضوع را می توان زمانی به وضوح مشاهده کرد که گریسون پس از سه سال کنار گذاشتن پیگیری ترور جان اف کندی، گریسون شروع به شناسایی نقاط مبهم و غیرمنطقی یافته های کمیسیون وارن می کند. یادداشت نشدن اظهارات مظنون اصلی ماجرا، یک اشتباه بسیار بچه گانه و غیرقابل باور است و هیچ دادستان یا وکیلی به سادگی از آن عبور نمی کند. او که خوانش و داستان های سازمان های قدرتمند مانند سیا و اف بی آی در این زمینه را به چالش می کشد عواقب خود را دارد به طوری که خانواده اش را تهدید کرده و رسانه ها نیز از او یک هیولا می سازند. حتی این ماجرا رابطه او و همسرش را نیز تحت تاثیر منفی خود قرار می دهد.
الیور استون نیز در زمان ساخت این فیلم، مانند شخصیت گریسون، به خاطر دیدگاه های سختگیرانه و متفاوتش مورد انتقاد قرار گرفته اما هیچگاه دست از افکار خود نکشید. اما در این داستان نیز پایانی خوش در انتظار شخصیت اصلی داستان نیست و گریسون نیز هیچ پشتیبانی و کمکی دریافت نمی کند تا نهایتاً از پیگیری ماجرا دست می کشد. اما موفقیت واقعی شخصیت اصلی در حسی است که به بیننده القا می کند، حسی مبنی بر اجرای وظیفه قانونی و تلاش برای آگاهی از حقیقت که حق هر شهروند در کشوری دموکراتیک است. وقتی که گریسون در برابر دادگاه سخن می گوید و دقایقی با خیره شدن به دوربین صحبت می کند، از تمامی بینندگان می خواهد که ورای ظاهر ماجرا را ببینند.
۴- سرپیکو (۱۹۷۳)
شخص: فرانک سرپیکو، افسر گشتی که فساد عمیق و گسترده در بخش پلیس نیویورک در اوایل دهه ۱۹۷۰ را افشا می کند.
سیستم: اداره پلیس نیویورک و از همه مهم تر همکاران و مافوقانش در اداره پلیس
درگیری: از همان ابتدای شروع فیلم کلاسیک و به یاد ماندنی «سرپیکو» (Serpico) دو چیز را در مورد شخصیت سرپیکو می فهمیم. اول اینکه او آرزو دارد به یک پلیس محترم و کارآمد تبدیل شود و دوم و گزینه مهم تر این که او شخصیتی بسیار صادق و درستکار دارد که همین موضوع باعث می شود فساد یک پلیس گشتی که تاکنون او را تحسین می کرده را به چالش بکشد. در فیلم، سرپیکو به دلیل صداقتش مانند غریبه ای جدا افتاده از دیگر افسران پلیس نیویورک به تصویر کشیده می شود، پلیسی که وارد عرصه شکنجه مظنونین و رشوه گرفتن نمی شود. حتی از لحاظ بصری نیز او از جمع دوستان و افسران یونیفورم پوش جدا افتاده است و این موضوع را می توان در موهای بلند، ریش زمخت و پرپشت و سبک شبه هیپی لباس پوشیدنش در محیط اداره پلیس مشاهده کرد.
به عنوان یک پلیس درستکار، او بارها و بارها سعی می کند که فساد اداره پلیس را افشا کند اما هر بار نتیجه ای نمی گیرد. وقتی که سرپیکو در نهایت فرصتی برای این کار پیدا می کند، همکاران و دوستان نزدیکش او را تهدید می کنند. بدتر از آن اینکه افسران اداره پلیس سعی در سرپوش گذاشتن بر ماجرا دارند تا اعتبار و وجهه اداره را حفظ کنند. تمامی این ماجراها برای سرپیکو گران تمام می شود. درماندگی و ناامیدی همیشه او را در بدترین شکل ممکن آزار می دهد و این موضوع رابطه او با نامزدش را نیز تحت تاثیر قرار داده و در نهایت به جدایی می انجامد.
بعد از تفکر و تعملات بسیار، در حالی که در نهایت همه چیز بر طبق خواسته او پیش می رود، سرپیکو در حین عملیاتی برای دستگیری قاچاقچیان مواد مخدر از ناحیه صورت مورد اصابت گلوله قرار می گیرد، البته با اهمال کاری عمدی همکارانش. بعد از این ماجرا، سرپیکو مورد تمجید قرار گرفته و حتی نشان طلایی پلیس را به خاطر شجاعتش دریافت می کند. در کمال ناباوری اما او این جایزه را نمی پذیرد و برای نشان دادن نارضایتی خود از فساد عمیق موجود در اداره پلیس نیویورک استعفا می دهد. در حالی که پرونده ای برای بررسی فساد در اداره پلیس باز می شود اما سرپیکو دیگر هیچ اعتمادی به سیستم ندارد و خود را از آن کنار می کشد.
۳- مرگ یک پزشک (۱۹۹۰)
شخص: دکتر دیپانکار روی با حمایت یک میکروبیولوژیست به نام دکتر کوندو، همسرش سیما و روزنامه نگار علمی آمولیا
سیستم: اداره بهداشت بنگال غربی و چندین پزشک مشهور
درگیری: فیلم «مرگ یک پزشک» (Death Of A Doctor) بر اساس یک ماجرای واقعی در حوزه بارورسازی آزمایشگاهی ساخته شده که در آن دکتر رابرت ادواردز اگر چه تحقیقاتش به دلیل دخالت دولت متوقف شد اما آزمایش های او با موفقیت همراه بوده و برای این موفقیت خود در سراسر جهان مورد تمجید قرار گرفت. این فیلم نیز مسیری کاملاً مشابه را دنبال می کند اما موضوع بارورسازی آزمایشگاهی با موضوع کشف واکسنی برای جذام جایگزین شده است. بخش زیادی از فیلم سعی دارد ما را با آزمایش های دکتر روی که در ۱۰ سال اخیر او را به خود مشغول کرده و بر روابط اجتماعی اش به خصوص با همسرش تاثیر منفی گذاشته است، آشنا سازد.
صحنه ای که او در مورد روش های تحقیقاتی خود سخن می گوید اما متعاقباً توسط پزشکان جوانی مورد اهانت قرار می گیرد که خود او را دعوت کرده اند، باعث می شود که خود را جای او قرار دهید و خشم و درماندگی او را تجربه کنید. نکته دردناک این است که دکتری تلاش می کند با پیدا کردن درمان و واکسن یک بیماری مهلک انسانی، دنیا را به جایی بهتر برای زندگی تبدیل کند اما اداره بهداشت او را از این کار بر حذر داشته و تهدید می کند تنها به این دلیل که مقامات ارشد اداره بهداشت نمی توانند بپذیرند که یک دکتر تنها می تواند در یک بیمارستان دولتی کشفی چنین انقلابی و مهم داشته باشد.
این موضوع در ترکیب با حسادت دیگر پزشکان معروف بیمارستان مانند متخصص زنان و حتی دوستش، دکتر آرجیت، باعث می شود که قهرمان داستان در نهایت در برابر بوروکراسی ناکارآمد کشورش تسلیم شود. نتیجه این که دو دانشمند آمریکایی واکسنی که او قبلاً کشف کرده اما قادر به شناساندن آن نبوده را کشف می کنند و به خاطر آن در عرصه جهانی شناخته می شوند. تلاش و هدف دکتر روی همواره این بوده که هر بیماری که انسان را آزار می دهد را از بین ببرد از این رو وقتی که یک موسسه تحقیقاتی بریتانیایی او را دعوت به همکاری می کند مشخص می شود که تلاش های او بی نتیجه نبوده است. اما نکته دردناک این است که او در کشور خود هیچ کمک و پشتیبانی دریافت نمی کند. علیرغم پایان نسبتاً خوش داستان اما در واقعیت ماجرا، دکتر سوبهاش پس از کشف درمان و شناخته شدن آن در جایی دیگر، دست به خودکشی زد.
۲- برزیل (۱۹۸۵)
شخص: سم لوری، کارمند دولت در بخش ثبت اطلاعات و دیگری نیز زن رویاهای او، جیل لیتون
سیستم: عملاً تمام سیستم بوروکراسی کشور از جمله فهرست بی پایان بخش هایی مانند خدمات مرکزی، بازیابی اطلاعات و غیره.
درگیری: در فیلم «برزیل» (Brazil)، ابتدا سم نیز مانند دیگر کارمندان است که یک روتین هر روزه را دنبال می کند به نحوی که خود را قطعه ای کوچک از سیستم دانسته و می گوید که هیچ رویا یا جاه طلبی ندارد. اما به یکباره وارد رویایی او می شویم که با لباس های شبه قهرمانش در میان ابرها، دوشیزه ای درمانده را از دست هیولاها و موجودات عجیب و غریب نجات می دهد. این تنها ممر فرار او از فعالیت های روزانه خسته کننده و تکراری اوست. پیش از آشنایی با جیل، او هیچ اعتنایی به تلفات حملات تروریستی اطرافش نداشته و با این فرضیه که این حملات از جانب تندروها صورت می گیرد کنار می آید. تنها بعد از ملاقات با جیل است که سم هدفی در زندگی خود پیدا می کند.
در طرف دیگر، جیل نیز مانند هر شهروند مسئول دیگری می خواهد که در مورد خطای Tuttle-Buttle به سیستم هشدار دهد. متاسفانه سیستم خطاهای مذکور را نمی پذیرد و با زدن انگ تروریست به او به قضیه جنبه ای سیاسی می بخشد. او شخصیت کمیک هری تاتل که از کاغذبازی در وزارت خسته شده باعث ایجاد شدن تغییراتی در درون سم شده تا خود را رها کرده و در صدد از بین بردن این سیستم متحجر و فاسد برآید. اما حتی با ظاهری شبیه دنیای اورول نیز گیلیام (کارگردان) هرگز جنبه های تمامیت خواهانه سیستم که در آن هر کسی گناه را به گردن دیگری می اندازد و هیچ کسی مسئولیت این زروگویی ها را بر عهده نمی گیرد را نادیده نمی گیرد.
بن مایه کابوس گونه این پادآرمانشهر زمانی مشخص تر می شود که در پایان می فهمیم، پایان خوش داستان تنها یکی دیگر از رویاهای سم بوده است. او نمی داند که شستشوی مغزی شده و در قبضه حکومت قرار گرفته است در حالی که آزادی اش به طور کلی از او سلب شده و جیل نیز احتمالاً کشته شده است. تنها نوای آهنگ «برزیل» است که او زیر لب می خواند و نشان از آن آزادی است که او روزگاری از آن لذت می برد.
۱- نفوذی (۱۹۹۹)
شخص: در اینجا دو شخصیت وجود دارند. اولی دکتر جفری ویگاند، رییس سابق بخش تحقیقات ویلیامسون و براون است که خانواده اش از همسر و دو دختربچه اش تشکیل شده اند. نفر دیگر نیز لاول برگمن تهیه کننده بخش «۶۰ دقیقه» در شبکه سی بی اس.
سیستم: سیستم در اینجا کمپانی بزرگ و قدرتمند تنباکو، ویلیامسون و براون است. از دیگر شخصیت های این دسته می توان به شبکه خبری سی بی اس اشاره کرد.
درگیری: داستان افراد افشاگر خوراک موضوعی خوبی برای فیلم های با مضمون «شخص در برابر سیستم» است. در فیلم «نفوذی» (The Insider) جفری مرد علم است بدین معنا که از استفاده از علم برای منافع انسانی حمایت می کند. او خوب می داند که کمپانی تنباکویی که خود در آن کار می کند محصولاتش را دستکاری نموده به نحوی که به مصرف کنندگان آسیب می زند. با این وجود وی قراردادی محرمانه امضا کرده که بر اساس آن نباید فرآیند تولید محصولات این کمپانی را فاش کند. این موضوع همان چیزی است که شخصیت اصیل داستان را دچار کشمکش درونی می کند. برگمن ژورنالیستی است که می خواهد داستان او را پخش کند و در حل کردن این کشمکش درونی به جفری کمک می کند تا داستان سوء استفاده از مردم را با آن ها در میان بگذارد.
اما بهای این شجاعت و افشاگری تهدید شدن امنیت خانواده، طلاق نهایی از همسر و همچنین ترور شخصیت او در نگاه عموم از جانب کمپانی تنباکویی است که قبلاً در آنجا مشغول بکار بوده و اکنون بر علیه آن دست به افشاگری زده است. با تهدید شدن مسئولان شبکه سی بی اس به یک شکایت چندین میلیارد دلاری در صورت پخش شدن مصاحبه جفری، تمامی راه ها برای او بسته می شود. اینجاست که در نیمه دوم فیلم برگمن وارد کارزار شده و به جنگ مسئولان شبکه سی بی اس می رود تا آن ها را متقاعد به پخش مصاحبه نماید. در حالی که دیگر پخش نشدن این مصاحبه قطعی به نظر می رسد ،صحنه ای را می بینیم که جفری خشمگین و شکست خورده، در مقابل برگمن یک عبارت را بارها و بارها تکرار می کند: «من حقیقت را گفتم».
این صحنه تمام ماهیت و ذات داستان است، جایی که ما کار درستی انجام می دهیم اما با عواقب ناخوشایند انجام آن مواجه می شویم. در نهایت این ماجرا رسانه ای شده و به عنوان یکی از بزرگ ترین شیادی های تاریخ ایالات متحده به ثبت رسید.
منبع :روزیاتو
نوشته ده فیلم تاریخ سینما، با مضمون “فرد در برابر سیستم” اولین بار در نقد فارسی. پدیدار شد.