دوازده فیلم ناراحتکننده سینما که در خاطر شما حک میشوند
میلیون ها فیلم در طول بیش از یک قرن فعالیت سینما ساخته شده اند اما تعداد کمی از آن ها به عنوان فیلم هایی قوی و شاهکار خود را متمایز از بقیه ساخته اند. این فیلم ها عموماً به عنوان «فیلم بزرگ» شناخه می شوند؛ فیلم هایی که اعتبار و زیبایی آن ها با گذشت زمان، تغییر رویه بازی در دنیای سینما و ذائقه های متفاوت و همیشه در حال تغییر دچار کوچکترین خللی نشده است.
اما بگذارید صادق باشیم، هر فیلم بزرگی مانند «جنگ ستارگان»، «پالپ فیکشن» و «راکی» نیست، فیلم هایی که می توان بارها و بارها آن ها را تماشا کرد. بعضی از فیلم های بزرگ تاریخ سینما اگر چه بدون شک ارزش یک بار تماشا را دارند، اما شاید دوست نداشته باشیم بعد از مدتی برای بار دوم به تماشای آن ها بنشینیم و حتی شاید هیچوقت!
اما چه چیز باعث می شود که یک فیلم بزرگ و دیدنی تنها یک بار قابل تماشا باشد. دلایل متعددی برای این موضوع وجود دارد: برخی به دلیل ترسناک بودن، برخی دیگر به دلیل تاثیر دردناکی که بر ما گذاشته و برای مدتی این درد ما را رها نمی کند و حتی پس از تماشای آن روزها اشک بریزیم (البته منظورمان نازک نارنجی های بیش از حد احساساتی است!). بدین ترتیب کمتر کسی تمایل دارد تجربه تماشای این فیلم ها را یک بار دیگر تجربه کند. از فیلم های جنگی ملودرام تا فیلم های عملی تخیلی مهیج، در ادامه این مطلب می خواهیم شما را با فیلم های بزرگی آشنا کنیم که بعد از یک بار تماشا دیگر هیچگاه به سراغ آن ها نخواهید رفت.
هشدار اسپویل: به دلیل ماهیت مطلب شاید در برخی از موارد ناچاراً بخشی از داستان فیلم های اسپویل شود که پیشاپیش بابت این موضوع از شما خواننده محترم عذرخواهی می کنیم.
۱- شکارچی گوزن (۱۹۷۸)
جنگ یک جهنم مجسم است و در حالی که هیچ فیلمی نمی تواند به طور کامل و واقعی وحشت موجود در میدان نبرد را به تصویر بکشد، فیلم جنگی کلاسیک «شکارچی گوزن» (The Deer Hunter) سینماروها را به یاد حلقه نهم جهنم دانته می انداخت. این فیلم که در سال ۱۹۷۸ توسط مایکل چیمینو ساخته شده داستان سه کارگر سابق خوش تیپ کارخانه فولاد را روایت می کند که برای دیدن جنگ ویتنام آرام و قرار ندارند. اما وقتی در نهایت آن ها وارد جنگل های ویتنام می شوند با بدترین شکنجه هایی که متصور بوده اند روبرو می شوند و درد و ترس ناشی از این شکنجه ها حتی پس از بازگشت به خانه نیز آن ها را رها نمی کند.
فیلم با یک صحنه دوست داشتنی و معصومانه آغاز می شود که در آن سه شخصیت اصلی داستان- مایک (رابرت دنیرو)، نیک (کریستوفر واکن) و استیون (جان سَوج) در حال خوشگذرانی در یک مراسم عروسی بوده و با شادی تمام برای اعزام به میدان جنگ آماده می شوند.
آن ها هشدار واضح یک نیروی کلاه سبز باتجربه را نادیده می گیرند و وقتی که در نهایت به جنگل های ویتنام می رسند، در یکی از به یاد ماندنی ترین و ترسناک ترین سکانس های تاریخ سینما ضربه روحی و جسمی بسیار دردناکی را متحمل می شوند: سکانس های مربوط به رولت روسی. سربازان داستان توسط نیروهای ویت کنگ دستگیر شده و مجبور می شوند یک بازی شبه خودکشی را برای سرگرم کردن نگهبانان زندان مخوف خود انجام دهند.
بازی بازیگران فیلم در این صحنه ها چنان واقعی و ترسناک است که بیننده را نیز مانند خود شخصیت ها دچار ترس و وحشتی عمیق می سازد. بعد از یک تلاش شبه شکنجه ای برای فرار، مایک بعد از بازگشت به ایالات متحده نیز غمی بزرگ را همراه خود دارد که لحظه ای او را رها نمی سازد. استیون هر دو پایش را از دست می دهد و باقی عمرش را باید روی ویلچر بگذراند.
نیک مشاعر خود را از دست می دهد و در سایگون می ماند تا بیش از پیش در هروئین و رولت روسی غرق شود. تمامی این درد و رنج ظاهراً برای داستان کافی نیست تا این که به سکانس غم انگیز پایانی فیلم می رسیم که هیچگاه فراموش کردنی نخواهد بود. دیالوگ ها و سکانس های پایانی فیلم چنان شما را از درون می سوازند که دیگر دوست ندارید شاهد آن ها باشید.
۲- پیر پسر (۲۰۰۳)
فیلم کره ای «پیر پسر» (Oldboy) از آن دسته فیلم هایی است که علیرغم شاهکار بودن، حالتان را حقیقتاً بد خواهد کرد. می خواهید مردی را ببینید که عقلش را از دست می دهد و در اعماق رذالت ناشی از محرومیت به یک حیوان تبدیل می شود؟ بله این همان اتفاقی است که در ۲۰ دقیقه ابتدایی فیلم رخ میدهد. یک تاجر مست به نام او دائه سو ربوده می شود به یکباره خود را در درون یک سلول رازآلود زندانی می بیند بدون این که بداند چرا و توسط چه کسی ربوده شده است. وی به مدت ۱۵ سال دیوانه کننده در این سلول باقی می ماند و این موضوع رفته رفته مشاعرش را از او می گیرد. تنها چیزی که باعث می شود در تمام این سال ها زنده بماند این است که از کسی که او را ربوده به بدترین شکل ممکن انتقام بگیرد.
وقتی که دائه سو بدون هیچ توضیحی و بعد از این همه سال آزاد می شود دیگر آن انسان سابق نیست. او یک اختاپوس زنده را مانند دیوانه ها می بلعد، با خشونتی فراتر از حد تصور یکی از دوستان سابق را مانند دندانپزشک های نازی شکنجه می کند و به یک زن جوان با بی رحمی تجاوز می کند. شخصیت بزرگ منفی داستان نیز یکی از بدترین آزمایشات روانی مخفی که تاکنون به روی پرده سینما رفته را روی او انجام می دهد و همین موضوع است که تماشای دوباره فیلم «پیر پسر» را دشوار می سازد.
دائه سو بعد از این که در پایان داستان با کسی که او را زندانی کرده بود روبرو می شود، می فهمد که این همه سال تنها به دلیل زبان لقش زندانی شده است. بی احتیاطی دائه سو به خودکشی دختر جوان منجر می شود، دختری که دائه سو نادانسته با او رابطه برقرار کرده و در نهایت می فهمد خواهر اوست.
ماجرا از این قرار بوده که شخصیت منفی داستان قصد داشته به دائو سو یک درس فراموش نشدنی بدهد. به همین دلیل او را ربوده، زندانی کرده و پس از سال ها هیپنوتیزم کردن و شکنجه روحی او را آزاد کرده است. سپس نقشه ای کشیده تا دائه سو نادانسته عاشق دختر خودش شود. این پیچش داستانی ویرانگر و مشمئز کننده تماشای سکانس های مربوط به دائه سو و دخترش را غیرممکن می سازد.
۳- اینلند امپایر (۲۰۰۶)
تمامی فیلم های دیوید لینچ به نوعی شبیه رویا هستند اما «اینلند امپایر» (Inland Empire) یک سوررئالیسم نیمه آگاهانه محض است، یک ارکستر سینمایی که بیش از ۳ ساعت ادامه دارد. این فیلم همانی است که برخی از منتقدان آن را فیلمی «غیرممکن برای نقد کردن در روزنامه» و «بسیار پیچیده و غیرقابل درک» توصیف کرده اند. تماشای این فیلم مانند این است که به یکباره وارد دنیای بدترین کابوس های لینچ شده باشید. برای برخی از طرفداران فیلم های لینچ، تماشای «اینلند امپایر» یک تجربه سینمایی خیره کننده است اما اغلب سینماروها آن را بدترین ماجراجویی سینمایی شان توصیف کرده اند.
این فیلم بدون شک ارزش یک بار تماشا را دارد اما وقتی که داستان به پایان می رسد بسیار آشفته تر از آن خواهید بود که بتوانید یک بار دیگر آن را تماشا کنید. داستان از این قرار است که بازیگری به نام نیکی گریس قصد دارد در یک فیلم بازی کند، فیلمی که تاریخچه ای تاریک دارد. با فرو رفتن بیشتر و بیشتر نیکی در شخصیت خود، مرزهای بین داستان و واقعیت رنگ می بازد و در نهایت به شرایطی می رسد که نمی تواند فرق بین بازی و زندگی واقعی اش را تشخیص دهد. اگر چه در این فیلم نیز مانند همیشه باید هوش و نبوغ متفاوت لینچ را تحسین کرد اما در فیلم «اینلند امپایر» بیشتر با سوال روبرو می شوید تا این که پاسخی به سوالات شما داده شود.
۴- کشتی گیر (۲۰۰۸)
دارن آرونوفسکی سابقه ای طولانی در شکستن قلب و تکان دادن تماشاگران فیلم های خود دارد. او همان کسی است که فیلم های ویرانگری مانند «چشمه» (The Fountain) و «مرثیه برای یک رویا» (Requiem for a Dream) را ساخته است، فیلم هایی که ممکن است تا چند روز پس از تماشای آن ها نتوانید مانع گریه خود شوید. یکی دیگر از فیلم های او «کشتی گیر» (The Wrestler) است، فیلمی در مورد عضلات دردناک، استخوان های شکننده و عمیق ترین و تاریک ترین تنهایی و انزوایی که یک انسان تاکنون تجربه کرده است.
شخصیت اصلی داستان کشتی گیری به نام رندی «رم» رابینسون است، مردی که روزهای اعتبار و شهرتش به پایان رسیده است. او با کار در یک سوپرمارکت روزگار می گذراند و همزمان برای درآمدی بیشتر گاهی در مسابقات کشتی کج کم اهمیت نیز شرکت می کند.
بعد از این که رندی از یک سکته قلبی شدید جان سالم به در می برد، مجبور می شود که برای همیشه با کشتی خداحافظی کند. تنها و افسرده، سعی می کند بار دیگر با دخترش که سال ها پیش ترکش کرده ارتباط برقرار کند و حتی برای پیدا کردن عشق به یک کلوب شبانه می رود. اما شانس های دوباره خیلی راحت خراب می شوند و نمی توان براحتی آن ها را جبران کنید.
از این رو وقتی که زندگی رندی تمام معنای خود را از دست می دهد تصمیم می گیرد که زندگی خود را که تنها چیزی است که برایش باقی مانده به خطر انداخته و برای آخرین بار وارد رینگ مبارزه شود. این فیلم بزرگ یکی از آن فیلم هایی است که شما را به شدت به گریه وامی دارد.
هنگامی که رندی به دخترش می گوید: «من یک تکه گوشت قدیمی خرد شده هستم، خیلی تنها هستم. البته لیاقتم همین است که تنهای تنهای باشم. اما نمی خواهم که تو یکی از من متنفر باشی» سعی کنید گریه نکنید. یا زمانی که رندی وارد محل کارش می شود و خروش تماشاگران را تصور می کند اما با مشتریانی بداخلاق و پرادعا روبرو می شود سعی کنید جلوی اشک های خود را بگیرید. یا سکانسی که در آن قهرمان خسته و درمانده داستان می خواهد درخواست تماشاگران را اجابت کرده و برای آخرین بار حرکت مخصوص خودش را انجام دهد بدون شک اشک در چشمانتان حلقه خواهد زد و غمی عمیق را در درون خود حس خواهید نمود. فیلم دیدنی «کشتی گیر» حتی سنگدل ترین و سرسخت ترین تماشاگران را نیز تکان خواهد داد و وقتی که به پایان برسد دیگر دوست نخواهید داشت آن را از نو تماشا کنید.
۵- فهرست قتل (۲۰۱۱)
فیلم «فهرست قتل» (Kill List) ساخته بن ویتلی یک فیلم بریتانیایی ترسناک است که خشونت و وحشت موجود در آن را می توان با فیلم های «پیر پسر» و فیلم ترسناک «مرد حصیری» (The Wicker Man) مقایسه کرد. تماشا کردن فیلم تا پایان بسیار دشوار است چه برسد به این که بخواهید یک بار دیگر نیز از ابتدا تا انتهای به تماشای آن بنشینید. این فیلم که در سال ۲۰۱۱ ساخته شد داستان جی را بازگو می کند، سربازی که اکنون به یک قاتل اجیری تبدیل شده و به یکباره با مشکلاتی بزرگ روبرو می شود. او دچار مشکلات مالی شده و روابط شخصی اش بحرانی شده است و اختلال استرس ناشی از حوادث گذشته نیز او را رنج می دهد.
در این میان اما وقتی او برای کشتن سه هدف ظاهراً ساده دست بکار می شود. با این وجود، وقتی که جی برای تمام کردن کار قربانیان خود ظاهر می شود، آن ها از این که قرار است توسط جی کشته شوند از او تشکر می کنند. چنین اتفاقی بسیار ترسناک تر و گیج کننده تر از آنی است که جی فکر می کرد و خیلی زود جی در می یابد در توطئه ای گرفتار شده که خونریزی فراوانی در پی داشته و به فداکاری های بزرگ نیاز دارد. تماشای فیلم های بن ویتلی همیشه دشوار بوده است- برای مثال «آسمانخراش» (High-Rise ) و «زمینی در انگلستان» (A Field in England)- اما «فهرست قتل» تمامی احساس های انسان را درگیر خود می سازد.
نه تنها این فیلم را باید یکی از پرتعلیق ترین فیلم های تاریخ سینما دانست بلکه ویتلی بار دیگر ثابت کرده که به خوبی می تواند سکانس های ترسناکی متمایز و با تاثیری فراتر از حد تصور بسازد. اگر این فیلم را یکبار دیده باشید، بدون شک دیگر تمایل نخواهید داشت برای یک بار دیگر سکانس چکش را تماشا کنید.
سکانس پایانی فیلم در میان گروهی کافر لخت نهایت یک کابوس است اما چند دقیقه پایانی فیلم است که شما را با نهایت وحشت روبرو می سازد. نمی خواهیم سکانس پایانی را اسپویل کنیم اما به شما می گوییم که پس از یک بار تماشای آن دیگر نخواهید خواست تماشای آن را تجربه کنید زیرا این سکانس مانند این است که از پشت خنجر بخورید و سپس در حالی که دل و رودهتان را بیرون ریخته اند به حال خود رها شوید.
۶- دشمن (۲۰۱۳)
اگر شما هم از آن دسته افرادی هستید که از عنکبوت می ترسید به شما هشدار می دهیم. اگر موجودات هشت پا شما را دچار وحشت می کردند باید از فیلم «دشمن» (Enemy) به شدت فاصله بگیرید. این فیلم تریلر ترسناک که توسط دنیس ویلنوو ساخته شده، پر از تصویرسازی عنکبوتی است، از یک عنکبوت غول پیکر در حال پرسه زدن در شهر تا زنی با سری شبیه رطیل. حتی علاقمندان به عنکبوت نیز این فیلم را کمی ترسناک و ناراحت کننده خواهند یافت.
با این وجود در فیلم شاهکار «دشمن» چیزهای ترسناک بسیار بیشتری رخ داده و ترس آن تنها به این بندپایان شیطان صفت ختم نخواهد شد. در این فیلم که سراسر آن با پیش زمینه رنگ زردی بسیار ناخوشایند فیلمبرداری شده داستان یک استاد دانشگاه (جیک جیلنهال) را روایت می کند که کشفی بسیار ناخوشایند کرده است.
او بعد از اجاره یک فیلم خاص، بازیگری را در فیلم می بیند که دقیقاً شبیه اوست. در نهایت این دو همزاد با یکدیگر برخورد می کنند و همین قدر بگوییم که این دو دوستانی خوب از کار در نمی آیند. جیلنهال یک مرد بددل و خشن است که استاد جیلنهال افسرده و عجیب و غریب را بیش از پیش در تاریکی فرو می برد.
جیلنهال که در این فیلم دو نقش را بازی کرده با شخصیت های دوگانه خود که اعمال خوفناکی مانند اخاذی، تجاوز و بازیچه قرار دادن را مرتکب می شوند باعث می شود که حالتان بد شود. علیرغم بن مایه تاریک و ناخوشایند فیلم اما شاید مجبور شوید یک بار دیگر نیز فیلم را تماشا کنید تا به طور کامل متوجه پایان بندی داستان شوید. اما اگر می خواهید سکته قلبی را تجربه نکنید بهتر است که بگذارید پایان داستان همچنان برایتان رازآلود باقی بماند.
۷-منچستر کنار دریا (۲۰۱۶)
وقتی که پای به تصویر کشیدن درد و غم به میان می آید، هیچ کسی نمی تواند جای کیسی افلک را بگیرد. شاید این غم در چشم های سوگوار یا صدای خش دار و زمختش قابل حس باشد. هر چه که هست، افلک می تواند غم و دردش را با تماشاگر به اشتراک بگذارد و او قوی ترین بازی افسرده کننده خود را در فیلم «منچستر کنار دریا» (Manchester by the Sea) ارائه می دهد. افلک در این شاهکار سینمایی نقش لی چندلر را بازی می کند، یک سرایدار ساختمانی که از دنیای اطرافش بریده است. تنها باری که با اطرافیانش رابطه برقرار می کند زمانی است که در کافه با شخصی درگیر می شود.
با این وجود، زمانی که برادرش در اثر سکته قلبی می میرد، لی مجبور می شود از مخفیگاهش بیرون آید. طبیعتاً لی مجبور است که به زادگاهش بازگردد تا مراسم تدفین را تدارک دیده و از برادرزاده اش، پاتریک، مراقبت کند. اما در شرایطی که لی قصد دارد وظیفه برادرانه اش را انجام دهد او می خواهد هر چه زودتر شهر زادگاهش را ترک نماید. لی در این شهر گذشته تلخی داشته و هر جا که می رود ارواح گذشته و خاطرات اتفاقات دردناک گذشته او را رها نمی کنند. در نهایت دلیل تنفر لی از شهر زادگاهش و دلیل افسردگی اش را متوجه می شویم که او را به یک مرد گوشه گیر و سرد با خشمی فرو خورده تبدیل کرده است.
یک روز عصر، بعد از یک شب میگساری، لی به طور تصادفی آتشی را روشن می کند که دو بچه اش را به کام مرگ می فرستد. او که قادر نیست با غم ناشی از این حادثه تلخ کنار بیاید از همسرش جدا شده و نهایت تلاش خود را برای گم و گور شدن انجام می دهد. برای لحظاتی به نظر می رسد که رابطه نزدیک شکل گرفته بین او برادرزاده اش می تواند غم گذشته را از بین ببرد اما اینجا خبری از پایان خوش نیست. لی در نهایت نشان می دهد که نمی تواند با افسردگی و احساس گناهش کنار بیاید.
این شرایط برای همیشه همراه او بوده و آزارش خواهد داد. اینجا هیچ راه حل ساده و پایان خوشی وجود ندارد و در حالی که «منچستر کنار دریا» یک فیلم شاهکار و بی نقص است اما تماشای اتفاقات ناراحت کننده و شوربختی شخصیت دوست داشتنی فیلم برای بار دوم باعث می شود که بار دیگر دو ساعت دردناک را تحمل کنید.
۸- سکوت (۲۰۱۶)
فیلم «سکوت» (Silence) پروژه جذاب دیگری از مارتین اسکورسیزی است که در آن دیگر خبری از گانگسترها، پلیس های فاسد و قاتلین تاکسی سوار نیست. به جای این داستان های جذابل، این فیلم داستان دو کشیش یسوعی به نام پدر رودریگز (اندرو گارفیلد) و پدر گاروپ (آدام درایور) را روایت می کند که برای تبلیغ دین مسیحیت و اطلاع از سرنوشت استادشان به سرزمین آفتاب تابان سفر می کنند. هدف اصلی آن ها جستجو و نجات پدر فریرا (لیام نیسن) است که توسط دولت ژاپن شکنجه شده و زیر این شکنجه ها دست از ایمان خود کشیده است.
ایمان پدر رودریگز که یک مسیحی بسیار معتقد و سرسخت است پس از افتادن به دست فرماندار ژاپنی، اینو ماساشیگه، که یک ژاپنی بیرحم است در بوته آزمایش قرار می گیرد. ماساشیگه نه تنها می خواهد این کشیش را به کام مرگ بفرستد بلکه قصد دارد روح او را خرد کرده و او را به بازگشت از اعتقادات مذهبی اش وادارد. همانطور که از پیش نیز مشخص است، ماساشیگه در تغییر دادن باور مسیحیان و وادار کردن آن ها به بازگشت از دین خود بسیار موفق است. از همان فریم اول، فیلم دردناک «سکوت» به شما می گوید که انتظار یک فیلم خانوادگی در مورد باورهای دینی را نداشته باشید.
سربازان ژاپنی در دهان مسیحیان نگون بختی که از درد فریاد می کشند، آب داغ می ریزند. روستاییان کاتولیک شکنجه شده و به صلیب کشیده می شوند. مردم وحشت زده محلی دست و پا بسته به اعماق اقیانوس فرستاده می شوند. از همه بدتر این که مسیحیان به شدت شکنجه شده را وارونه از دستگاهی که درد ناشی از شکنجه با آن با هیچ چیز دیگری قابل مقایسه نیست آویزان می کنند. بدتر از شکنجه های فیزیکی، پدر رودریگز دائماً تحت شکنجه روحی قرار می گیرد. او دائماً از خود می پرسد که آیا باید اعتقادات قلبی اش را کنار گذاشته و با گذشتن از ایمان خود باعث نجات دوستان و هم کیشانش شود؟
و از آن مهم تر این که او از خود می پرسد آیا در میان این همه شکنجه و درد چرا خداوند ساکت مانده است؟ چه انسان باایمانی باشید و چه در زمره بی خدایان قرار بگیرید، فیلم «سکوت» به شما یادآوری می کند که ایمان داشتن آسان نیست، غرور همیشه ویرانگر است و سکوت جهان بدترین و دردناک ترین شکنجه هاست.
۹- کشتن گوزن مقدس (۲۰۱۷)
یورگوس لانتیموس یک فیلمساز منحصربفرد و بسیار بااستعداد است اما فیلم هایش همواره باعث می شوند که مخاطب درد و رنج را در درون خود حس نماید. وقتی که پای تماشا کردن فیلم های او به میان می آید، تنها یک فیلم او کافی است که شما را افسرده کند: «کشتن گوزن مقدس» (The Killing of a Sacred Deer )، فیلمی در مورد بیرحمی انسان و خشم خداوند. در این فیلم، کالین فارل نقش یک جراح قلب خونسرد و بی عاطفه به نام استیون مرفی را بازی می کند که علاقه او به مشروبات الکلی باعث مرگ یکی از بیمارانش شده است.
او نمی پذیرد که در این فاجعه سهمی بوده و این موضوع برای فرزند قربانی که یک نوجوان غیرعادی به نام مارتین لانگ است قابل قبول نیست. از همان ابتدا مشخص است که مارتین کمی متفاوت و اسرارآمیز است. شاید تنها سبک سخن گفتن او غیرعادی است یا حتی شیوه اسپاگتی خوردنش، شاید هم قدرت خداگونه او در نفرین تمام اعضای خانواده استیون. به عنوان بخشی از نقشه انتقام، مارتین به استیون می گوید که تمام خانوده او به دلیل یک بیماری مرموز خواهند مرد.
آن ها فلج شده و سپس از غذا خوردن امتناع می ورزند. بعد از این که چشم های آن ها شروع به خونریزی می کند، تعادلشان را نیز از دست می دهند. تنها راه متوقف کردن این بیماری این است که استیون یکی از اعضای خانواده اش را بدست خود بکشد.
لانتیموس تمام جزییات دردناک داستان را در قالب صحنه های خشن و ناراحت کننده ای مانند زمین خوردن و خزیدن بچه های استیون به بیننده نشان می دهد. زمانی که بچه ها علیه یکدیگر نقشه می کشند و از پدرشان ملتمسانه می خواهند که دیگری را بکشد، داستان بیش از پیش به سمت تاریکی می رود. درماندگی، خیانت و خونریزی موجود در داستان بسیار ویرانگر است و همگی این مولفه ها در یکی از دردناک ترین و خشن ترین اوج داستان های تاریخ سینما همزمان به تصویر کشیده می شوند.
فیلم «کشتن گوزن مقدس» فیلمی با قدرتی تاثیرگذار است که وحشت موجود در آن را نمی توان با فیلم های ترسناک اسلشر نیز مقایسه کرد و به همین دلیل کمتر کسی راضی می شود بیش از یک بار این شاهکار سینمایی را نظاره گر باشد. بدون شک پس از پایان داستان کسی که تماشای این فیلم را به شما توصیه کرده مورد لعن و نفرین قرار خواهید داد!
۱۰- ایستگاه فروتویل (۲۰۱۳)
رایان کوگلر و مایکل بی جوردن فیلم های بسیار دوست داشتنی با قابلیت تماشای چند باره ساخته اند، «پلنگ سیاه» (Black Panther) یکی از سرگرم کننده ترین فیلم های دنیای مارول بوده و «کرید» (Creed) نیز تقریباً بی نقص ساخته شده است. با این وجود، «ایستگاه فروتویل» (Fruitvale Station) با این دو تفاوت های بسیار زیادی دارد، اولین فیلم کوگلر با داستانی قوی که هر کسی باید دستکم یک بار آن را تماشا کند. اما این بدان معنا نیست که دوست داشته باشید خیلی زود بار دیگر به سراغ تماشای این فیلم بروید به خصوص اگر داستان فیلم برای شما آشنا باشد.
این فیلم که بر اساس داستانی تراژیک و واقعی ساخته شده، داستان اسکار گرانت (جوردن) را روایت می کند، یک مرد ۲۲ ساله که توسط یک مامور دولتی کشته می شود و دردناک این که فیلم با صحنه واقعی کشته شدن او آغاز می شود. بدین ترتیب از همان ابتدای داستان می دانیم که در نهایت چه اتفاقی خواهد افتاد و انتظار چه پایان تراژیکی را باید داشته باشیم. در فیلم شاهد رابطه نزدیک و دردناک اسکار با دخترش و دیگر غریبه های داستان هستیم. او را سرزنده و در حال لبخند زدن و خندیدن می بینیم. اگر چه او مشکلاتی دارد اما اسکار یک انسان صادق است که می خواهد همه چیز را بهتر کند و از همه دردناک تر این که می دانیم او در نهایت فرصتی برای بهتر کردن اوضاع پیدا نمی کند.
کوگلر در نشان دادن اسکار به عنوان یک انسان زنده و شاداب بسیار خوب عمل کرده است. اسکار عشق می ورزد، درد را احساس می کند، مرتکب اشتباه می شود و انسان های زیادی را تحت تاثیر قرار می دهد. اما تمامی شانس های او برای داشتن یک آینده بهتر پس از هدف گلوله قرار گرفتن از پشت آن هم به هیچ دلیل خاصی به پایان می رسند. یک انسان در روز سال نو میلادی در نتیجه خونریزی جان می دهد و با به پایان رسیدن داستان «ایستگاه فروتویل» تماشاگر نه فقط افسرده می شود بلکه برای زندگی که به این زودی به پایان رسید سوگواری می کند.
۱۱– اتاق (۲۰۱۵)
فیلم «اتاق» (Room) که بر اساس رمانی نوشته اما دونوگو ساخته شده داستانی در مورد تلاش برای بقاست که پایانی امیدوار کننده دارد اما رسیدن به این پایان خوش از مسیری سخت و دردناک می گذرد. در این فیلم، بری لارسون نقش جوی نیوسام را بازی می کند، زنی که ربوده شده و برای هفت سال گذشته در داخل یک اتاق کوچک زندانی شده است. در طی این مدت اسارت، او یک پسربچه دوست داشتنی به نام جک را بدنیا می آورد که به نظر او این اتاق کوچک ابتدا و انتهای دنیاست. این چیزی است که مادرش به او گفته تا پسرک بیچاره بتواند به زندگی در این فضای تنگ ادامه دهد و زنده بماند (و البته سلامت عقلی و روانی اش را حفظ کند).
در این میان اما وقتی که مادر تصمیم می گیرد با طراحی نقشه ای از دست رباینده خود فرار کند، دنیا و ذهن جک به هم می ریزد. بدین ترتیب جک وارد دنیایی پر از ماشین، درخت، ساختمان و سگ هایی می شود که تا آن زمان هیچ تصوری از آن ها نداشته و حتی از وجود آن ها بی خبر بوده است. لحظات زیبایی از تجربه های جدید جک در این دنیای بزرگ و متنوع وجود دارد. این لحظات زیبا را می توان در نگاه او هنگام دیدن آسمان پهناور برای اولین بار دید که یک اظهار شگفتی واقعی است. صدای ناشی از شعفی که جک با دیدن یک توله سگ تولید می کند ناشی از شادی واقعی استن. حتی در اتاق نیز تماشای کیک درست کردن جک و صبح بخیر گفتن به دستشویی بسیار جذاب و دوست داشتنی است.
اما در لایه زیر این صحنه های شاد، تاریکی بسیاری نهفته است. در اتاق، جوی هر شب مورد تجاوز قرار می گیرد و در دنیای واقعی او سعی دارد با ترومای ناشی از اتفاقات دردناکی که در این اتاق در مدت ۷ سال گذشته برای او رخ داده کنار بیاید. او در خشم و افسردگی غرق می شود و در نهایت دست به خودکشی می زند که جک کوچولو را در وحشت فرو می برد. بعد از ۷ سال اسارت انطباق با دنیای واقعی برای جوی و پسربچه اش بسیار دشوار است و در نهایت وقتی که این دو برای بار آخر با وحشت موجود در اتاق روبرو می شوند، تماشاگر توان تماشای این تجربه دردناک را ندارد.
۱۲- اتاق سبز (۲۰۱۵)
فیلم ترسناک «اتاق سبز» (Green Room) به کارگردانی جرمی سالنیه داستان یک گروه موسیقی پانک را روایت می کند که پس از شاهد یک قتل فجیع بودن در یک کلوب دورافتاده، توسط گروهی نئونازی خشن مورد تهدید قرار می گیرند. آن ها که می دانند صاحبان کلوب اجازه خروج به آن ها نخواهند داد، خود را در درون یک اتاق سبز حبس کرده و آماده دفاع از خود می شوند. اما آشنایی با هنرهای رزمی در حالی که حریف شما سلاح گرم در اختیار دارد چندان کارساز نخواهد بود. در حالی که قهرمانان داستان فیلم کاملاً درمانده شده اند، اتاق سبز به کابوسی پر از خونریزی و کشت و کشتار تبدیل می شود.
اشتباه نکنید: این فیلم یک شاهکار در عرصه فیلم های ترسناک است و در مدتی که گروه موسیقی نگون بخت داستان راهشان را به سمت آزادی باز می کنند، سالونیه ما را روی صندلی هایمان نیم خیز نگه می دارد. برخلاف بسیاری از دیگر فیلم های ترسناک، مرگ های رخ داده در داستان فیلم «اتاق سبز» به هیچ عنوان سرگرم کننده و جذاب نیستند. این جوان های گرفتار شده در حالی که با سگ ها و ساطورها مورد حمله قرار می گیرند دردی واقعی را به نمایش می گذارند و فریادهای آنان انسان را در وحشت فرو می برد.
جلوه های ویژه فیلم نیز چنان واقعی است که انگار در حال تماشای یک فیلم مستند از کشت و کشتار و سلاخی انسان ها هستید. این فیلم داستانی بی نقص و جذاب دارد اما در بطن خود مفهومی پوچ گرایانه را القا می کند و در نهایت در حالی که گروه قهرمانان فیلم انتقام خود را می گیرند اما آن قدر خون روی دیوارهای اتاق سبز ریخته می شود که اتاق سرخ اسم با مسماتری برای آن خواهد بود.
منبع :روزیاتو
نوشته دوازده فیلم ناراحتکننده سینما که در خاطر شما حک میشوند اولین بار در نقد فارسی. پدیدار شد.