چرا دیگران به حرفهایمان گوش نمیدهند؟
متخصصان اعصاب و روان، در خصوص دلایل اینکه برخی از افراد به حرف ما گوش نمیدهند، تحقیقات گستردهای انجام دادهاند.
اگرچه ما به راحتی میتوانیم شنونده را سرزنش کنیم امّا با این وجود، به عنوان رهبر وظیفه داریم با استفاده از آنچه که در مورد مغز میدانیم، به دیگران کمک کنیم تا با دقت به حرف های دیگران گوش دهند. در ادامه به ۴ دلیل ناشی از نتیجه تحقیقات علم اعصاب و روان اشاره شده است که به چرایی گوش ندادن مردم به حرف های شما اشاره می کنند.
نسبت سؤال به پاسخ خود را بررسی کنید
به مکالمهای که با یکی از همکاران خود شروع کرده اید، دقت کنید و به این موضوع که چند بار از آن ها سوال می پرسید توجه داشته باشید چرا که این کار باعث می شود که به پاسخ آن ها فکر کنید و چند مرتبه به آنها بگویید که چه کاری انجام دهند.
در مورد جلساتتان هم همین کار را انجام دهید و بررسی کنید که سؤالات خود را چندین بار مطرح کنید تا یک بحث و گفت و گوی کاری بین همکارانتان شکل بگیرد.
شما باید در همه این موقعیتها نسبت سؤال به پاسخ خود را اندازه بگیرید تا در هر قسمت، افراطی عمل کنید.
از گفتن دست بکشید و سؤال بپرسید
وقتی شما کسی را راهنمایی میکنید، بخش منطقی مغز آن فرد در حال گوش دادن به شما است، اما این نمیتواند دال بر مالکیت شما نسبت به ذهن فرد باشد و همچنین، به کسی کمک نمیکند آن توصیههایی که به تازگی در سایر موقعیتها به اشتراک گذاشتهاید را انجام دهد، بلکه برعکس، اگر از یک نفر سؤالی پرسیده شود، آن فرد از بینش خود استفاده میکند تا بتواند ایدههای نامرتبط با یکدیگر را در مغز خود به هم وصل کند و به بهترین نتیجه برسد.
بینش سیستم پاداش مغز را درگیر میکند و باعث ترشح دوپامین می شود؛انتقالدهنده عصبی ای که به عنوان “ماده شیمیایی شادی” شناخته میشود و حال ما را خوب میکند.
بینش هیپوکامپ را هم فعال میکند که این ناحیه مغز مسئول خاطرات طولانی مدت است.
حافظه ما با این بینش تقویت میشود، زیرا ما ارتباطات عصبی قوی را با چیزهایی که قبلاً میدانیم ایجاد میکنیم و سپس میتوانیم در آینده، به طور گسترده تری، یک راه حل را به کار ببریم که در این میان، یک بینش واحد میتواند چالشهای مختلفی را در شرایط متفاوت با زمینهها و بازههای زمانی بسیار متعددی برطرف کند.
موضوع تاثیر نسل هم که در تعدادی از مطالعات رفتاری و علوم اعصاب تکرار شده حاکی از این است که افراد، اغلب، ایدهای که خودشان ایجاد کردهاند را به خاطر میسپارند.
عادت به طرفدار حق بودن
مغز ما به این عادت کرده است که در صورت حق داشتن، پاداشی را دریافت کند. بنابراین، وقتی میبینید حق با کسی است، به او بگویید.
جودیت گلاسر، انسانشناس سازمانی گفته است که این مسئله اعتیادآور است، زیرا بیشتر ما با استفاده از یک سیستم مدرسهای بزرگ شدهایم که هنگام رسیدن به پاسخ صحیح، به ما پاداش داده میشد و این به یک رفتار درونی تبدیل شده است و به همین دلیل، در حال حاضر، وقتی در محل کار فکر میکنیم که حق با ماست، سیستم پاداشدهی مغز ما با ترشح دوپامین پاسخ میدهد.
وقتی ما با دیدگاه خود همسو میشویم و احساس قدرت بالایی میکنیم، چشمانداز ارتباط با دیگران را نداریم و فکر می کنیم که آنها جهان را متفاوت میبینند و تجربه میکنند. بنابراین، فقدان ارتباطی را احساس کرده و بیشتر سعی میکنیم که افراد دیگر را ترغیب کنیم که این موضوع باعث ایجاد موانع بیشتری هنگام گوش دادن به آن ها می شود.
دیگران تجارب ما را با تجربههای خودشان مقایسه میکنند
زمانی که مردم، موضوعی را درک میکنند، تصور میکنیم که آنها آن چیزی که ما فهمیده ایم را درک کردهاند، این در حالی است که این یک فرضیه اشتباه است.
افراد دیگر برای اینکه ما را درک کنند از تجربیات و خاطرات ذخیره شده خود در هیپوکاپ و یا خاطرات مربوط به کار و چگونگی انجام کارهای خودشان در نئوکورتکس استفاده میکنند و ممکن است با دقت به آنچه شما گفتهاید گوش ندهند و در عین حال، چیزی را درک نکنند.
به دیگران کمک کنید تا به دقت گوش کنند. یعنی کمتر حرف بزنید و بیشتر سؤال کنید.
به دیگران فرصت بدهید تا با شما همکاری کنند و حق را به آنها بدهید و برای درک مشترک آنچه که میگویید، تلاش کنید و در ادامه، از مغزتان بیشتر کمک بگیرید تا تأثیر خود را به عنوان یک رهبر افزایش دهید.